سفارش تبلیغ
صبا ویژن


هوالمحبوب

ستاره ای بدرخشید و ماه منزل شد

                                             دل شکسته ی مارا انیس ومونس شد

همه ی ستارگان در پس ابرها مانده اند تا او بیاید.همه ی زمین و زمان برایش دعا می کنند،ازگوشه گوشه های زمین فریاد وندای یامهدی بر می خیزیخد.هرکس با دل شکسته ای وبا زبان دست وپا شکسته ی خود برایش می خواند بیا ای گل نرگس.هرکس به امیدی منتظر ظهور پرشکوهش است،همه وهمه ازعراق تا فارس از فارس تا شرق وازشرق تا غرب جهان می خوانند که می خواهند بیایی وهمه ی مارا به بهشت تمثیلی ظهورت ببری.

امید من برای آمدنت پیداست.امید شما؟آیا اورا می خوانید؟حتما همه محبوب خویش را می خوانندحتی نوزادان تازه رسیده.

بااومی مانی یامی روی؟اگر می مانی راه سختی درپیش داری راهی پرازفراز ونشیب برای رسیدن به محبوبت.

آن وقت که محبوبت بیاید حتی اگر در جهنم هم که باشی آنجا برایت بهشت جاوید می شود.بیایید عهدببندیم که بخوانیمش تا جهانمان بهشتی بی نظیر شود.از امروز با جدش حضرت محمدمصطفی(ص)عهد می بندیم که با جان و دل بخوانیمش.

اللهم عجل الولیک الفرج والعافیه والنصر

رب صلی علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم




 




تاریخ : سه شنبه 92/4/4 | 3:48 عصر | نویسنده : فاطمه سادات مخبر | نظر

سلام بالاخره به روز کردم. یادش بخیر بچه تر که بودیم دوست داشتیم زودتر ماه رمضان از راه برسه وما از بزرگتر هامون خواهش کنیم اجازه بدن ماهم روز بگیریم وعبادت کنیم تا فرشته ها متوجه ی ما بنده کوچولو های خدا هم بیفتند،وچه قدر دوست داشتیم که زودتربزرگ بشیم تا بتونیم مثل بقیه ی بزرگتر ها روزه هامون را کامل بگیریم ودیگه لازم نباشه به خاطر روزه گرفتن قول بدیم که ناهارمان را بخوریم و بعد به حال بزرگتر های دیگه قبطه بخوریم که روزه ی کامل می گیرند ولازم نیست مثل ما روزشون را کله گنجشکی بگیرن،از همه ی اینا می گذریم کمکم بزرگ شدیم و شدیم بنده ی نه ساله ی خداو همه عهدی بستیم که گاهی بهش عمل کردیم وگاهی از سر خستگی یا از سر ناراحتی ویا ازسر هر بهانه ی دیگری که می ساختیم یاواقعا وجود داشت به عهدمون عمل نمی کردیم . شما را نمی دونم ولی من خودم گه گوداری به حال بچه های کوچک تر قبطه می خورم ،اما این قبطه خوردن ها هم راهی دارد که کمکم از بین بروند وراهش هم این است :

فراموش نکنیم ما آدم بزرگ ها همون فرشته کوچولوهای سال ها پیش بودیم که حالا این آدم بزرگ هایی را تشکیل دادیم که به حال کوچکتر از خودشون قبطه می خورند.

ماه به این زیبایی را از دست ندیم معلوم نیست که سال دیگه همین موقع برای دعوت به مهمانی بزرگ خداوندعزوجل برامون کارت دعوت میاد یا نه. پس از همین امروز شروع کنیم و یک گام بزرگ برداریم به سمت عوض شدن.شروع خوبی داشته باشید شروعی که آخرش وصل بشه به دعوت نامه زرینی که برای سال بعد برامون با جون ودل میفرستند،یاحق.




تاریخ : شنبه 91/5/14 | 3:27 عصر | نویسنده : فاطمه سادات مخبر | نظر

فکر کردم که چقدردیرقدراین دست های مهربان را فهمیدم و چقدر دیر به این دست های مهربان بوسه زدم و آنها را از تنهایی و دلتنگی بیرون آوردم . انگار که این مواد شوینده مثل ریکا و چیزهای دیگر برای دستهای مادرم رفیق ناباب بوده اند و دست های مهربان مادر را خشک کرده اند .

یادم می آید آن روزی را که از حمام آمده بودم مادرم موهایم را شانه زده بود تا آنها را ببافد از درد واشدن گره موهایم به خودم می پیچیدم ، دایم غرّ می زدم که وای دردم  آمد، این دیگر چه مویی است ؟ و ... اما مادرم صبورانه موهایم را شانه می زد و داد و بیدادم را تحمل می کرد .

 حالا می فهمم که مادر و یا پدر همیشه ما را دوست دارند و اگر گاهی دوایمان می کنند یا با عصبانیّت سخن می گویند بخاطر سلامتی و پیشرفت خودمان است نه این که از ما بدشان بیاید . من اکنون به فهم و درک مفهوم حقیقی روایت پیامبر که می فرماید : ( بهشت زیر پای مادر است ) پی بردم .

اکنون آرزو می کنم که همیشه دعای خیر مادر و پدر پشت سرم باشد و فرزند دلخواه آنها باشم . اکنون قدر دست های مهربان و پرتلاش مادرم را می دانم . کاش تا دیر نشده قدردان و سپاس گذار این دست های مهربان باشیم و اکنون با تمام وجودم می گویم که :

مادر دوستت دارم

 




تاریخ : پنج شنبه 88/8/7 | 9:54 عصر | نویسنده : فاطمه سادات مخبر | نظر

به نام آفریدگار آدم و حوا

خداوندا تو را سپاس و شکر می گویم .

خدایا یاریم کن تا در راه اهل بیت و شهدای اسلام قدم بگذارم و در راه گمراهان پای نگذارم .

خداوندا دل جدّ و امامان بزگوارم را از من راضی و خشنود بدار.

بار الها کمکم کن تا از رفتار نیک ائمه در زندگی ام استفاده کنم .و با پیروی از راه آنان به جلو قدم بردارم و از دستورات آنان سر پیچی نکنم .

خدایا کمکم کن تا ناشکری نکنم

خدایا از تو می خواهم همیشه سایه مادر و پدرم بالای سرم باشد و و ظهور امام زمان را نزدیک کنی و مریضها را لباس عافیت بپوشانی .

برای شادی روح تمام شهدا مخصوصا پدر بزرگ من صلوات ختم کنیم .



برچسب‌ها: مناجاتالهی نامهخدااله

تاریخ : دوشنبه 87/8/27 | 10:12 عصر | نویسنده : فاطمه سادات مخبر | نظر

امسال مامان بزرگ و بابا بزرگ دختر عمه­ی من رفته بودن کربلا و بعد هم از کربلا آمده بودند . ما و عمه­اینام رفته بودیم برای دیدار اونا توی یکی از روستاهای نطنز که خونه­شون بود . جلوی خونه اونا یک جویبار بود که داخلش آبی بود که از قنات میآمد. این آب در زمستانها گرم و در تابستانها سرد بود. به دیوارهای آن نهر زالو چسبیده بود. همین آب به باغهای آنها می رفت. وقت نماز با خواهر کوچکم معصومه سادات و علیرضا پسر عمه­ام رفتیم به مسجد روستا. مسجد اون روستا خیلی نُقلی و کوچیک بود. که بین زنونه و مردونش پرده کشیده بودن. مسجدشون امام جماعت نداشت اما به جاش کلّی عبای مردونه و چادر زنونه و مهر و سجاده اونجا بود .

یک کار روستائی­ها که من خیلی خوشم اومد این بود که اونا با این که داشتن توی باغشون کار می­کردن و خسته بودن اما وقتی اذان می­گفتن تند و تند می­آمدن کنار همون قنات و وضو می­گرفتن و می رفتن توی مسجد و نمازشون را اوّل وقت می­خوندن.

باغبان­ها چه پیر و چه جوون با چوبی بزرگ به درختاشون می­زنند و میوه­های رسیده­ای که از درخت می­ریزه رو جمع می­کنند و همین تحرک­ها باعث شده که آدمهای روستایی چه پیر و چه جوون از ما سالم­تر و قدرتمند­تر باشند نه مثل ما که می­گیم : آخ کمرم، وای خسته شدم، چه سنگینه و همش اه و ایش می­کنیم .روستائی­ها صادقن و مهربون . من فکر می­کنم این سر سبزی روستاها به خاطر نماز اول وقت خوندن و راستگویشون باشه.

ما یک بعد از ظهر به زیارت آقا علی عباس برادر امام رضا رفتیم و بعد هم به پارک سرابان.پدرم میگه این جور جاها کمش خوبه ، زیاد که بشه دیگه جذاب نیست و معمولی میشه .

اینم 3 تا عکس از اون روزای خوب .

آقا علی عباس

این منم و خواهرامو و مامانم و دختر عمه خوبم در حرم آقا علی عباس (ع)

 

این منم و دختر عمه ام

 

اینم خواهر کوچیکم معصومه سادات و علیرضا پسر عمه ام




تاریخ : چهارشنبه 87/6/6 | 12:36 صبح | نویسنده : فاطمه سادات مخبر | نظر
.: Weblog Themes By BlackSkin :.